استاد شهریار تا چهل و هفت سالگی مجرد بود و به یاد عشق جوانی اش ..در دوران جوانی وقتی به خواستگاری معشوقش رفت ,به او جواب رد دادند چون از مال دنیا بی بهره بود.!!!!!
ولی وقتی در یک روز سیزده به در معشوقه ی دوران جوانیش را با همسر ثروتمند و بچه به بغل دید, این شعر را سرود :
سرو همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر ومن با همه پیری؛ پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی وهنوز
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزد که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم..
:: برچسبها:
"عشق" "جوانی" ,